سلام من به تو ای گل نشونم...!!!
خیر سرم مثلا" رفتم که غذا بخورم الان رفتم بالا دیدم چه
بوی غذایی میاد کلی بر نفس اماره ام غلبه کردم و به روی
خودم نیاوردم رفتم بدون این که گوشه چشمی به آشپزخونه
بندازم دندونامو مسواک زدم که برم پایین ولی دیدم بدجوری
بو پیچیده رفتم تو آشپزخونه دیدم نه نمیشه یه قاشق هم که چیزی نمیشه دهنم پر بود و مامان بابام که خواب بودن دیدم
طبق روال عادی خونه ما مامانم که مثلا خواب بوده یه دفه میگه
غذا گرمه بخور من در حالی که سعی می کنم آروم حرف
بزنم به سختی (!) تلاش می کنم بهش بگم نمی خوام بخورم ولی اون می گه ماست هم هست باز تا میام با دهن پر و با صدای آروم بگم که نمیخوام باز این بو دیوونه ام می کنه و مامانم فکر می کنه من نشنیده ام یا نفهمیدم چی گفته دوباره
می گه ماست هم هست و حالا این منم که طاقتم طاق شده و کلی کشیدم واسه خودم و الان یه عالمه غذا دارم می خورم
لامپ اطاقم سوخته حس این که پاشم برم یکی دیگه بخرم ندارم عین دیوونه ها تو تاریکی نشستم و فقط نور مانیتور اینجا رو
منور کرده
الانم که می بینی دارم می نویسم این که باز بی خوابی زده
به سرم و از ساعت سه بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد(من غلط کنم ظهرا بخوابم) امشبم خوابیده بودم ،بازم پیش خواهرم که دیدم باز داره شروع می کنه لابد جوک بگه بخنده ! خلاصه که زد به سرم
دیگه خوابم نبرد هر چی چشمامو بستم نشد حالا پاشدم بیام
اینجا می بینم مامانم می گه کجا ؟!!!! وای دیگه از ترس قبض
روح نشم خیلیه من بهت قول میدم به خدا اگه دزد بیاد خونه
ما نصف شب دو تا پا داره دو تا پا قرض می کنه فرار می کنه..!!