ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

                                                  موجیم که آسودگی ما عدم ماست

اگه خواب بمونی و یک ساعت دیر تر از همیشه بری بیرون ...

اگه تا برسی ایستگاه اتوبوس بره ...

اگه اتوبوس بعدی رو که سوار میشی تا ایستگاه بعد پات لای در بمونه ...

اگه دیر برسی سر کلاس و تاخیر بخوری ...

اگه همه ی کلاس هر هر بهت بخندند ...

اگه تا صد متر این ور و اون ور سوژه بشی ...

اگه بری مترو و ببینی پله برقی ها کار نمیکنند ...

اگه شب که بر میگردی خونه یه گربه اندازه ی گاو بپره جلوت قلبت بیاد تو دهنت ...

اگه بیای ببینی آسانسور خراب شده و باید هشت طبقه رو با پا های بی جونت بری بالا ....

اگه تا میرسی دم در خونه  مامانت بگه گل من آشغالا رو بپر پایین ...

اگه تا میای شام بخوری دوستت تلفن کنه ...

اگه بیای ببینی ته دیس پلو رو در آوردن و از خورشت هم که الحمد لله خبری نیست ...

اگه تا میای نون و شلغم زهر مار کنی یهو ایل و تبار مامانت بریزن خونتون سرزده (تیریپ کوکب خانم و این حرفا) ...

اگه تا یک شب بگن و بخندند ...

اگه هر کدوم یه دو جین بچه ی زرزرو داشته باشن که از سر و کول آدم بالا میرن ...

اگه اتاقت رو که روز پیش پس از ده سال تمیز کرده بودی دوباره به گند بکشن ...

اگه ساعت دو شب که میخوان برن مجبور شی تا پارکینگ بدون آسانسور بدرقشون کنی ...

اگه دوباره هشت طبقه رو بیای بالا ...

اگه به خاطر گریز از عذاب وجدان کمک مامانت کنی ...

اگه تا میای ساعت ۴ بخوابی هوس میکنی وبلاگت رو آپ کنی ....

اگه یه دنیا حرف بنویسی و بعد بلاگفا بازی در آره و همش بپره ...

اگه ساعت پنج تا میای بخوابی از ترس دوباره خواب موندن چشمت به ساعت بمونه و تا ۶ صبح کشیک بدی ...

                   اگه همه ی این اتفاقات تو یه روز برات بیفته ...

               به خودت چی میگی؟