اين داستان ملهم از يك ماجراي واقعي است!!  

دانشجوي سال آخر ادبيات در حال شماره گيري ... دانشجوي سال آخر ادبيات در حال مكالمه ... :الو ؟ سلام بوآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ حالت خش بيد؟

اين روزا زياد ياد اين شعر سعدي يا سهراب سپهري ميافتم (البته دقيقا يادم نيست كه شعر كدومشون بود اما خب مهم اصل مطلبه !)كه ميگه :

 

حافظا بسي رنج بردم در اين سال سي

                                     تحويل شماها دادم كه گند بزنين به اين پارسي !

 

حالا چرا ياد اين شعر افتادم نميدونم اما بد جور افتادم فكر كنم پاي چپم شكست ... دست بشكند پا بشكند ... دل نشكند ! البته اگر هم شكست مهم نيست دو قلوهاي رازي همه چي رو ميچسبونن به غير از شيشه شكسته هايي رو كه تماشا گرنما هاي افراطي اون روز باهاشون خيابونا رو فرش كردند... اين فرشهاي ايراني هم كه پايان ذوق و سليقه هستند ... و از قديم هم كه وويگولنجز(!)هنر نزد ايرانيان است و بس ... هنر فرش ايران هم كه تو دنيا تك تك ..تك تك اردك ... اردك تك تك ...تك اردك !اردكي تنها به روي آبه پراشو بسته ميخواد بخوابه اما اين همسران طبقه ي بالايي كه تازه زندگي عشقكي خودشون رو شروع كردن نميذارن نميدونم سر چي به تفاهم نرسيدن كه دارن ديوارهاي احترام و از خودگذشتگي و از اين جور حرفارو رو سر هم خراب ميكنن !البته تقصير اونا نيستاااااااااا ديوارها مقاوم سازي نشده !من نميدونم فردا كه زلزله بياد كه ميخواد اين همه آت آشغالو ساعت 9 شب بذاره كنار جوي آب بنشين و گذر عمر ببين ... ببين .... ببين من چند بار بهت بگم مثل آدم رفتار كن ... مثل آدم راه برو... مثل آدم زندگي كن...شلغم بخور! نميميري كه!